محصول مورد نظر شما به سبد خرید افزوده شد.
کتاب صوتی سال بلوا
- زمان: 11 ساعت 19 دقیقه
- گوینده: عاطفه رضوی
- نویسنده: عباس معروفی
- تهیه کننده: دامون آذری
- طراحی و ترکیب صدا: محمد ابویی
- ناظر ضبط: آرمان سلطان زاده
- بازبین ادبی: عارف علی زاده
- ویرایش صوتی: شراره کردی
- انتخاب موسیقی: محمد ابویی
- استودیو ضبط: آوانامه
- ناشر صوتی: آوانامه
- ناشر متنی: انتشارات ققنوس
برای خرید ارزی واحد پولی را از بالا به یورو تبدیل کنید
امکان دانلود :
قیمت : 94,000 تومان امکان خرید پستی :
در حال حاضر امکان خرید پستی وجود ندارد
بخشهایی از کتاب را بشنوید
کتابهای صوتی مشابه
توضیحات ناشر صوتی
عباس معروفی در سال 1336 در تهران چشم به جهان گشود. وی شاعر، رماننویس، نمایشنامهنویس، ناشر و روزنامه نگار مقیم کشور آلمان است. آغاز فعالیت ادبی عباس معروفی زیر نظر هوشنگ گلشیری و محمد علی سپانلو بود. وی در دهه 60 کتاب معروف خود سمفونی مردگان را به چاپ رسانید و در عرصه ادبیان ایران به شهرت رسید. از رمانهای معروفی میتوان به سمفونی مردگان، پیکر فرهاد، فریدون سه پسر داشت و سال بلوا اشاره کرد.
کتاب « سال بلوا » به سبک سیال ذهن نگاشته شده است.
خانوادهای که با امید و آرزو نقل مکان میکنند اما بلوایی از جانب مردم، نقشههایشان را نقش برآب میکند. داستانی که به صورت اول شخص اتفاق میافتد و نویسنده از پرداختن به حاشیه پرهیز میکند و مخاطب را مستقیم وارد داستان میکند.ما با زنی روبهرو هستیم که در زمان حال به سر میبرد و بعد از روبهرو شدن با واقعیت، دوباره به خاطرات خود باز میگردد. اوست که بخشهایی از کتاب را روایت میکند و بخش های دیگر کتاب توسط دانای کل روایت میشود. قربانی شدن زن عامل تاثیرگذاری است برای پرمخاطب شدن اثر.
بخشی از کتاب:
دنیایی کودکیام به سرعت میگریخت و روزهای تلخ میگذشت. گاهی احساس میکردم دنیا بر اساس عقل و منطق مردانه میگردد که مردها شوهر زنها بشوند و صورتشان را چروکیده کنند، اگر توانستند بچه به دامنشان بیندازند و اگر نتوانستند اشکشان را در بیاورند. زن موجودی است معلول و بیاراده که همه جرئت و شهامتش را میکشند تا بتوانند برتریشان را به اثبات برسانند. مسابقهی مهمی بود و مرد باید برنده میشد. اما نمیدانم خدا اینجور تقدیر کرده بود، یا من بداقبال بودم؟ این چیزها را من هرگز نفهمیدم. زنهای دیگری را هم میشناختم یا نشمه میشدند، یا عنکبوت قالی، یا وامانده در پلههای خانه پدری، و یا چه اهمیت دارد؟ معصوم میزد و من هنوز صداها را میشنیدم. حسرت خوابهای قضا شده، حسرت ملافههای سفید، حسرت بوی خاکی که مدام مرا برمیگرداند، و حسرت شبهای که گم کرده داشتم و نمیتوانستم بخوابم، اخ که من چقدر حسرت به دل بودم.