شاید در نگاه نخست، عذاب وجدان داستانی عاشقانه و دمدستی باشد. اما دسس پدس برای روایت داستانش، از شیوهای متفاوت استفاده کرده است. همزمان که چند داستان را به صورت موازی پیش میبرد، مخاطب را به ترتیب با تصویر کلی ماجرا که به مرور شکل میگیرد آشنا میکند. داستان بر اساس نامههایی که شخصیتهای اصلی برای همدیگر مینویسند و همچنین چند یادداشت، روایت میشود.
محمدحسن شهسواری «شهریور شعلهور» را در ادامهی رمان «مرداد دیوانه» نوشته است. شهراد و ساغر، پس از پشت سر گذاشتن ماجراهای پرفراز و نشیب مرداد، پیش از آنکه دمی برای آسودن فرصت پیدا کنند، درگیر ماجراهای جدیدی میشوند؛ ماجراهایی که این بار افراد مهمی در آنها دخیل هستند و شهراد، ساغر و دوستانشان باید در یک بازی پرخطر شرکت کنند. قهرمانان دنیای قصهی شهسواری، در شهریور شعلهور مقابل آقازادهای به اسم «میثم زیرآبادی» قرار میگیرند که یک کلوپ اسبسواری را در تهران اداره میکند. نویسنده در این کتاب، علاوه بر شخصیتهایی که در مرداد دیوانه با آنها آشنا و همراه شدیم، کاراکترهای جدیدی نیز وارد داستان میکند که برخی با شهراد همراه میشوند و برخی مقابل او میایستند. این کتاب اگرچه در اصل، ادامهدهندهی مسیر داستانی کتاب قبلی است، با رجوع به گذشتهی آدمهای داستان، حقایقی تازه از زندگی آنان را آشکار میکند که بعضی از آنها میتوانند دانستههای مخاطب از مرداد دیوانه را نیز دچار چالش کنند.
وصیتها، دنبالهایست بر سرگذشت ندیمه که اتوود آن را 35 سال پس از انتشار رمان اول منتشر کرده است. در وصیتها، همچون سرگذشت ندیمه، نقش زنان پررنگ است؛ هر چند به لحاظ قانون و شرایطی که در گیلیاد میگذرد، زنان دچار تبعیضی ریشهای هستند. وصیتها توسط سه زن روایت میشود؛ دیزی، اگنس و عمه لیدیا که از شخصیتهای مهم رمان اول بود. اتفاقات این داستان پانزده سال پس از آخرین رخدادهای سرگذشت ندیمه روی میدهد. مارگارت اتوود خود دربارهی انگیزهی نوشتن وصیتها گفته است «همه آنچه شما دربارهٔ گیلاد و کارهایش از من پرسیدید الهامبخش نوشتن این کتاب شد. عامل الهامبخش دیگر جهانی است که ما در آن زندگی میکنیم.»
کتاب حاضر را میتوان اثری موجز و آسانفهم در حوزهی «تاریخ فلسفهی غرب» دانست. نویسنده در پی شناساندن فلسفهی غرب به شنوندهای است که میخواهد نخستین گامها را در قلمرو فلسفه بردارد. در همین راستا، هالینگدیل در کتابش مخاطب را بیشتر به فلسفه علاقهمند میکند و او را به فلسفهورزی فرامیخواند. این کتاب پس از درآمدی که حول ماهیت فلسفه بحث میکند، از دو بخش کلی تشکیل شده است: بخش اول، درآمدی است به «موضوع» فلسفهی غرب. نویسنده در این بخش ابتدا رشتههای فلسفه را برمیشمرد، سپس حول موضوع «منطق» بحث میکند، بعد دربارهی «معرفتشناختی» سخن میگوید و پس از پرداختن به موضوع «مابعدالطبیعه»، از موضوعاتی مثل «علم اخلاق» و «زیباییشناسی» حرف میزند. در پایان نیز به «فلسفهی کاربردی» میپردازد. دومین بخش کتاب درآمدی است به «تاریخ» فلسفهی غرب. این بخش با «فلسفهی یونانی» آغاز میشود، با «فلسفه در سدههای میانه» ادامه مییابد و با بحث حول «جنبشهای فلسفی جدید» به اتمام میرسد. با این تفاصیل، شونده پس از پایان کتاب، به شناخت درست و کاملی از موضوع مورد بحث درمییابد و راه روشنی را برای مطالعات بیشتر در این حوزه، پیش روی خود میبیند.
چین با اقتصادی که دارد به بزرگترین اقتصاد روی زمین روی زمین تبدیل میشود، با بیشترین شمار جمعیت در جهان، حضور رو به گسترش جهانی، ارتش در حال نوسازی و رژیم ملیگرای تکحزبی و متکیبهنفس، آشکارا نشان میدهد که چهبسا عزم سلطه بر قرن کنونی را دارد. چین از لحاظ جمعیت غنی اما از نظر منابع فقیر، با سطح بالای تقاضا، نیروی عمدهی تجارت بینالمللی کالا، از سنگ آهن گرفته تا آجیل، و تعیینکنندهی موفقیت و کامیابی کشورهایی در مناطق مختلف جهان است. چهار دهه پیش، جمهوری خلق چین در پایان عصر مائو بهسوی ورشکستگی مالی میرفت؛ اما اکنون در بهترین شرایط بهسر میبرد و رهبران جهان مشتاق بهدستآوردن دل رهبران آن هستند.
داستان «خاک آدمپوش» در دنیایی منحصر به فرد در زمانی از گذشتههای دور روایت میشود. کتاب با روایتی از سرگذشت مرد جوانی به نام «هالتاش» آغاز میشود که به علت سرپیچی از وصیت پدرش باید محاکمه شود. او که خود عاشق دختری به نام «آماتنا» است، وصیت پدرش برای ازدواج او و «هوهین» را جعل کرده و به دروغ، خبر از موافقت پدر با ازدواج هالتاش و آماتنا داده است. از طرفی دیگر و همزمان با این خط داستانی، «ضحی کاظمی» داستان دو نوجوان به نامهای «آنیهی» و «نیکاش» را نیز تعریف میکند که از خانواده بهدور میافتند و چشمانداز زندگی غریب و سختی پیش رویشان قرار میگیرد. وقتی کتاب پیش میرود، روایتی دیگر نیز به کتاب افزوده میشود و همهی قصهها جایی به هم مرتبط میشوند و سرنوشت آدمهای داستان به یکدیگر گره میخورد. «خاک آدمپوش» پر است از موقعیتهای هیجانانگیز، لحظات غمانگیز و اشارات اسطورهای و حماسی.
استنلی کوبریک بدون شک یکی از بزرگترین کارگردانهای آمریکا و جهان است. برخی از ویژگیهای فرمی و تصاویر فیلمهای او، در حافظهی تمام مخاطبان سینما حک شده است. اما با توجهِ بیشتر به فیلمهای برجستهی او، میتوان دریافت که تنها خصائص فرمی و ظواهر بینقص فیلمهای او نیستند که نام او را جاودانه کردهاند؛ آثار کوبریک در سینما بهعنوان یک مجموعهی واحد، حرفهای بسیاری نیز برای گفتن دارند. حرفهایی که از یک دید ژرف فلسفی نشأت گرفتهاند. او دربارهی رویکرد خود میگوید: «من هیچ ایدهی قطعی و ثابتی در این باره که بخواهم فیلمهایی در مقولهی خاصی بسازم، ندارم. ولی میدانم که به ساخت فیلمی تمایل دارم که احساسی از روح زمانه به دست دهد؛ یک داستان بهروز که واقعا از حیث روانشناختی، جنسی، سیاسی و شخصی، احساسی از زمانه به دست دهد. و این، شاید دشوارترین فیلمی است که میشود ساخت.» این کتاب میکوشد پس از انداختن نگاهی کلی به نسبتهای میان دو حوزهی فلسفه و سینما، تصویری مشروح از «جهان فلسفی استنلی کوبریک» ترسیم کند.
اگر فرانکنشتاین را صرفا رمانی علمی-تخیلی بدانیم یا آن را به دید داستان ترسناکی سرگرمکننده ببینیم، در حق آن اجحاف کردهایم. فرانکنشتاین، داستانی است اسطورهای و عمیق که به فلسفهی وجودی و معنای زندگی میپردازد. حکایتی است از خدایی که آفریدهاش را طرد میکند و ماجرایی است از مخلوقی که مقابل خالقش میایستد، او را برای خلق خود بازخواست میکند و دهان به اعتراض میگشاید. تا کنون چندین اقتباس سینمایی بر اساس این رمان ساخته شده است. از اقتباس کوتاه کمپانی ادیسون در سال 1910 گرفته تا نسخهی معروف «جیمز ویل» که در سال 1931 ساخته شد تا فیلمهای معاصری چون «من، فرانکنشتاین» در سال 2014 و «ویکتور فرانکنشتاین» در سال 2015 و اقتباس دورتر «تیم برتون» در انیمیشنی خوشساخت با نام «فرانکنوینی» که سال 2012 پخش شد. اما آنچه تمامی این اقتباسها در آن اشتراک دارند این است که علیرغم زیباییهای فرمی و بصری، هیچکدام نتوانستهاند اثری به ژرفای رمان «مری شلی» تولید کنند و این مسئله، به شنیدن قصهی کامل در کتاب اهمیت ویژهای میبخشد.
«استاینبک» را بیشتر به خاطر آثاری میشناسند که زندگی مردم شرق ایالات متحد را به تصویر میکشد. اما «جنایت» کتابی مشتمل بر چهار داستان است که همگی در حال و هوای غرب ایالاتمتحده رخ میدهند، ناحیهای درگیر منازعات نژادی، خیانت، برخورد با مهاجرین و بیقانونی. «استاینبک» کوشیده است تا دورنمایی از وضعیت طبقاتی جامعهی شهری و روستایی غرب آمریکا را با تمام پیچیدگیهای فرهنگیاش بازنمایی کند. هر چند این بازنمایی ساده، روان و به دور از پیچ و واپیچهای زائد است و ممکن است در نگاه اول سطحی به نظر برسد، اما گویی روح حاکم بر غرب آمریکا را در همین بیتکلفی گنجانده است.
«لیزابت هاردمن» نویسندهی آمریکایی است که در رشتهی پرستاری از دانشگاه فلوریدا فارغالتحصیل شده است. او از سال 2003 نویسندگی را بهطور جدی شروع کرده و تاکنون چند کتاب در حوزهی تحصیلش نوشته است. هاردمن در پیشگفتار «پاندمیهای آنفلوانزا» ابتدا به معرفی اجمالی این بیماری میپردازد. سپس در فصل اول، از ماهیت این ویروس سخن میگوید، علائم و عوارض آن را برمیشمرد، راههای تشخیص و انتقال آن را نشان میدهد، از راهکارهای پیشگیری و درمان آن حرف میزند و در مورد واکسیناسیون نیز توضیحاتی را بیان مینماید. فصل دوم کتاب به مرور تاریخچهی آنفلوانزا اختصاص داشته و سوابق شیوع این بیماری را از ظهور تا پیشرفتش مرور میکند. سومین فصل، یکی از بزرگترین پاندمیهای آنفلوانزا در تاریخ را به مخاطب میشناساند و از پیامدهای آن در تاریخ پزشکی نیز سخن میگوید. فصل چهارم، آنفلوانزا را در قرن بیستم بررسی میکند، جهشهای آن را بررسی میکند و گستردگی آن در سراسر جهان را به نمایش میگذارد. اما آخرین فصل کتاب، امروز و فردای آنفلوانزا را مورد بحث قرار میدهد؛ هاردمن در این فصل، از پژوهشهای روز در این حوزه سخن میگوید و چشماندازی از مواجههی بشر با این ویروس در آینده را ترسیم میکند.