«کتابخوان» برنهارد شلینک از سه بخش کلی تشکیل شده. شخصیت اصلی داستان «میشائیل برگ» نام دارد و هر بخش از داستان، به دورهی زمانی خاصی از زندگی او میپردازد. بخش اول در آلمان غربی و سال 1958 آغاز میشود. میشائیلِ پانزدهساله، روزی در راه بازگشت به خانه، احساس کسالت میکند و زنی سیوششساله به نام «هانا اشمیتس» پس از اطلاع از بیماری او، از او مراقبت میکند و پسر جوان را به خانه میرساند. میشائیل سه ماه تمام از مدرسه غیبت میکند و با هپاتیتش مبارزه میکند. پس از این مدت، به ملاقات هانا میرود تا از او تشکر کند. اما درمییابد که به زن علاقهمند شده. دیدارهای آنها به همینجا ختم نمیشود و اتفاقات بسیاری در این خلال رخ میدهد. بخش دوم، شش سال بعد را روایت میکند، میشائیل در قامت یک دانشجوی حقوق به همراه گروهی از دانشجویان دیگر به تماشای محاکمهی جنایات جنگی میرود. او بعد از مدتها، دوباره هانا را میبیند؛ اما در موقعیتی بهکل متفاوت از بار نخست. بخش سوم هم پس از گذر سالها روایت میشود. مایکل تجربههای مختلفی را از سر گذرانده و هانا هم روزگار غریبی را پشت سر گذاشته است. شلینک در کتابخوان علاوه بر بیان یک داستان عاشقانه با تمام زیروبمهای انسانیاش، از جهت تاریخی نیز امتیازهای بسیاری دارد. سالهای تاریک جنگ جهانی دوم در آلمان و جنایت هولوکاست، بستری مهم و دردناک برای روایت ابعاد گستردهتری از انسان است که نویسنده با هنرمندی تمام تلخیهای بسیار و مقدورات اندک زمانهی داستانش را کنار هم چیده است.