رمان دو راوی اول شخص دارد؛ آدرین و ونسا. مخاطب هر فصل ماجرا را از زبان یکی از دو نفر میشنود. گاه این روایت تکمیل کنندهی هم هستند و گاه زاویهی دید جدیدی پیش روی شنونده میگذارند. مادر و خواهر ونسا پیش از سی سالگی درگذشته بودند و ونسا هم امید چندانی به زندگی طولانی نداشت. اما شرایط به شکل غیرمنتظرهای برای ونسا تغییر کرد و دید و انتظارات او از زندگی را متحول کرد. میتوان انتظار داشت که داستان به همین شکل پیش نخواهد رفت و چالشهای فراوان دیگری پیش روی این دو نفر خواهد بود.
راوی «زنِ پشت پنجره» زنی است به نام «دکتر آنا فاکس» که از «آگورافوبی» رنج میبرد؛ یعنی از حضور در مکانهای باز و شلوغ میترسد. هراس آنا و جدایی از همسرش، او را سوی یک زندگی منزوی در خانهای بزرگ سوق داده است. زندگی جدید آنا در انزوا، احساس گناه و هجوم غمها، با روی آوردن به الکل، شطرنج بازی کردن آنلاین، تماشای فیلمهای قدیمی و گفتوگو با روانکاوش میگذرد. اما اینها هیچکدام عادتی نیستند که بار پیشبرد داستان را بر دوش بکشند. آنا زمان زیادی را صرف جاسوسی همسایگانش میکند. خانوادهی راسل که بهتازگی به خانهی روبهرویی نقل مکان کردهاند، توجه راوی داستان را جلب میکنند. پدر خانواده، مردی کنترلگر به اسم «آلیستر» است و مادرشان هم «جین» نام دارد؛ کسی که آنا دورادور از او خوشش میآید. در یکی از همین جاسوسیهای آنا است که میبیند جین مورد اصابت ضربات چاقو قرار میگیرد. فاکس فوراً با پلیس تماس میگیرد. خانوادهی راسل هر اتفاقی را انکار میکنند. حتی آنا زنی را میبیند که مدعی است جین است و کسی حرف او را نمیپذیرد که این زن، همان جین نیست. داستان وارد فاز تازهای میشود و معماهای بسیاری در ذهن مخاطب شکل میگیرد که بعضیشان با جلو رفتن داستان تشدید میشوند و بالاخره مخاطب داستان هم همراه با قهرمانش، سر از ماجرا درمیآورند. راوی اولشخص را بهتعبیری «راوی غیرقابل اعتماد» نیز میخوانند. در «زن پشت پنجره»، فین با هنرمندی از تمام قابلیتهای روایتش استفاده کرده و تشخیص مرز بین حقیقت یا برداشتهای آنا فاکس از حقایق گاهی بسیار دشوار میشود. و همهی اینها دلایلی هستند که این رمان با استقبال گستردهی مخاطبان مواجه شده و شنیدن نسخهی صوتی آن هم میتواند تجربهای پر از هیجان و لذت را به مخاطب هدیه دهد.
پاد-آرمانشهری که «پلیس حافظه» در آن اتفاق میافتد، جزیرهای بینام در ناکجاآباد است. عجایب این جزیره کم نیستند، از جمله این که چیزهایی در جزیره ناپدید میشوند و خیلی زود وجودشان و حتی خاطراتشان از حافظهی مردم پاک میشود! چیزهایی که ناپدید میشوند، بسیار متنوعاند: کتاب، پرنده، عطر، میوه، روبان و حتی برخی از ساکنین جزیره! راوی کتاب دختری است نویسنده که تلاش میکند تا حافظهاش را از گزند فراموشی اجباری حفظ کند. «پلیس حافظه» دو داستان را در خود جای داده است؛ یکی داستان دختر نویسنده و دیگری داستانی که این دختر نوشته است و تلاش میکند آن را حفظ کند، آن هم در حالی که پلیسهای حافظه به دنبال کسانی هستند که هنوز حافظهای دارند و قادرند برخی چیزهای فراموش شده را به یاد بیاورند.
کتاب «زن، غذا و خدا» با پیشگفتاری تحت عنوان «دنیایی که در بشقابهایمان» است شروع میشود و نویسنده در آن طرح مسئله میکند. در بخش اول به بیان اصول و قواعدی میپردازد که در شش فصل روایت شدهاند. نویسنده ابتدا «دربارهی خدا» میگوید و فصلهای بعدی را با عناوین «جنگ را پایان دهیم»، «هرگز گرایش به انحراف را دستکم نگیریم»، «مسئله وزن نیست. مسئله چیزی غیر از وزن هم نیست»، «در ورای چیزی که فرو پاشیده است» و «رسیدن به جایی که همه دوستمان دارند» روایت میکند. بخش دوم «تمرینها» نام دارد و از سه فصل «پلنگهایی که در ذهنمان خانه کردهاند»، «نفس به نفس» و «در گرگومیش هوا، جیپیاستان را کار بیندازید» تشکیل شده است. عنوان بخش سوم «غذا خوردن» است و فصلهای «کسانی که سرگرمی دارند و کسانی که ندارند»، «اگر عشق میتوانست حرف بزند»، «نوشیدنی با موس شکلاتی» و «ذکر لعنتی» آن را شکل میدهند. نویسنده پس از «حسن ختام» و «سپاسگذاری»، ضمائمی را هم به اثرش افزوده که «آغاز بازخواست» و «دستورالعملهای غذا خوردن» نام دارند.
هارلن کوبن «جنگل» را در سال 2007 نوشت. رمانی که بهسرعت به یکی از پرفروشترین آثار این نویسنده تبدیل شد و هنوز هم پس از انتشار رمانهای پرشمار، یکی از مطرحترین آثار این نویسنده محسوب میشود. هارلن کوبن به درخواست شبکهی نتفلیکس فیلمنامهای هم بر اساس رمان جنگلش نوشت که سال 2020 در قالب یک مینیسریال ششقسمته پخش شد. مینیسریال جنگل هرچند مانند رمان در جذب مخاطبان موفق نبود، اما نظرات مثبت منتقدان را در پی داشت. جنگل یک تریلر جنایی است که علاوه بر نثر قوی و جذابش، ابعاد دراماتیک نیز در آن به خوبی رخ مینمایند. داستان بر پایهی جنایت بنا شده اما کاراکترهای داستان که شخصیت هرکدام بهدقت پرداخته شده، گذشتهها و خاطرات، رازهای خانوادگی، عشق و خیانت، اشتباهها، فقدانها و سوگها هم راه خود را به زیبایی در دل داستان پیدا میکنند و به این ترتیب، هارلن کوبن ترکیبی جذاب را به مخاطبانش عرضه میکند که سرزنده است و ریتم بسیار خوبی دارد و هیجان و شگفتیاش حتی پس از پایان کتاب میتواند با شنونده باقی بماند. بسیاری از نشریات معتبر از جمله «شیکاگو سان تایمز» جنگل را بهترین اثر کوبن و تعداد زیادی از آنان مثل «لایبرری»، این رمان را یکی از بهترینهای هارلن کوبن دانستهاند.
در فرهنگ ژاپن از صدها سال پیش، شکوفههای درخت گیلاس مفهومی دیگر یافتهاند. این شکوفهها همزمان نماد شکنندگی و شکوه زندگی هستند. یادآور اینکه زندگی چقدر زیبا و بینظیر است و در عین حال به شکل دلهرهآوری کوتاه؛ درست شبیه آشنایی آدمها. امیلیا روایت داستان را شروع میکند: «یکبار مادربزرگم به من گفت که عشق و نفرت دو احساس عین هم هستند که در موقعیتهای متفاوتی تجربه میشوند. اشتیاق هم همینطور است، و درد هم. حرفهای او را باور نداشتم تا اینکه بارن اسپنسر را دیدم و او بدل به کابوس من شد.» خانوادهی امیلیا برای کار در املاک اسپنسر استخدام میشوند و این اتفاق، آغازگر ماجراهایی است که زندگی و باورهای امیلیا را برای همیشه عوض میکنند. از طرف دیگر ویشز شروع میکند به تعریف کردن داستان از نقطهنظر خودش و آشنایی با خانوادهی لبلانس و بعدتر برخوردهای نزدیکتری که با دخترشان امیلیا داشته را به مخاطب میگوید. ال. جی. شن در این اثر نشان میدهد چقدر احساساتی که بینهایت از هم دور به نظر میرسند، میتوانند جابهجا شوند و در هر دورهای از زندگی، رنگی دیگر به خود بگیرند. شاید همیشه حق با مادربزرگ امیلیا بوده و شخصیتهای داستان هم باید در زمان و مکان درست قرار بگیرند تا آن را درک و حتی لمس کنند.
قهرمانان بخشندهی ستارگان پنج زن هستند؛ زنانی خارقالعاده که در دوران افسردگی آمریکا، سفری را در کوههای کنتاکی آغاز میکنند و از آن کوهها هم بسیار فراتر میروند. عهد جمعی قهرمانان این رمان این است که به دست مردمی که هرگز کتاب نخواندهاند، کتاب برسانند و درِ جهانی نو را برای آنها باز کنند و آسمان خاموش آن مردم را پر از ستاره کنند. در این مسیر پر از چالش و لذت، اتفاقهای گوناگونی میافتد و تلاش این زنان برای تکیه به خود، ایستادن در برابر جامعهی مردسالار و کوشش برای رسیدن به حقوق برابر به تصویر کشیده میشود. زنان داستان مویز، بهخوبی از مرز میان مبارزه با مردسالاری و مردستیزی آگاهند و بدون تلاش برای حذف مردان یا مبارزه با آنها، میکوشند با استقلال فکری، خودباوری و برابریطلبی، در مسیر بخشیدن ستاره به آسمان مردم، خود نیز جایگاه و حقوق گمشدهشان را بیابند و بازپس بگیرند. در این راه دراز، عشق نیز چون میانبری به کمک بخشندگان ستاره میآید و وادی بسیار دور و درازی که در آن قدم گذاشتهاند، طی میشود و مسیر نیز برای «آلیس رایت» و همراهانش درسها و لذات بسیاری همراه دارد.
همانطور که از عنوان فرعی کتاب یعنی «هفت گام که زنان میتوانند برای رهایی از استرس و داشتن اعتمادبهنفس بردارند» پیداست، مخاطب اصلی دبی مندل در این اثر، زنان هستند و بهطبع، زنان میتوانند بهرهی بیشتری از این کتاب ببرند. افرادی که بسیاریشان بهجای آنکه به خوبی و خوشی زندگی کنند، برای همیشه در آمادهباش کاملند، تا ابد مسئولند و تا ابد نقشِ دهنده دارند. نویسنده هدف خود از نوشتن کتاب را «کمک به آزادی زنان» تعریف میکند. او اعتیاد به استرس را با سرقت هویت مساوی میداند، چرا که معتقد است فرد با این اعتیاد، خوشحالی و خوانگیختی را از خود سرقت میکند. به باور مندل، بسیاری از افراد حتی خود را نمیشناسند، چه برسد آنکه بخواهند از رؤیاهای دختر بیتکلف درونشان آگاه باشند؛ همان دختری که پیش از آنکه دختر، همسر، مادر، همکار یا دوست خوب کسی باشد، در درون فرد وجود داشته است. فرو رفتن در این نقشها و فراموش کردن هویت فردی خود، چیزی است که برای رهایی از استرس و رسیدن به شادی، باید از آن دست برداشت. این کتاب، به مخاطبانش میآموزد که برای درمان اعتیاد به استرس، چگونه بار دیگر، خود نقطهی ثقل خود باشند و حتی استرس را به قدرت تبدیل کنند.
نخستین نسخه از «صدای آرچر» در سال 2014 منتشر شد و پس از موفقیت نسخهی انگلیسی، به زبانهای گوناگون نیز ترجمه شد و به اقصینقاط جهان رسید. علاوه بر فهرستهای نشریات معتبر، سایت گودریدز هم در سال 2014، این کتاب را در ردهی بهترین رمانهای عاشقانه قرار داد. صدای آرچر داستان زنی است که گویی به خاطرهی شبی هولناک زنجیر شده و همچنین داستان مردی است که عشق او، میتواند کلید آزادی زن از عذابهایش باشد. شریدن داستان مردی گنگ را روایت میکند زخمی طاقتفرسا امانش را بریده و نیز داستان زنی که به مرد کمک میکند تا صدایش را پیدا کند. صدای آرچر، داستانی است از رنج، سرنوشت و قدرت تحولآفرین عشق. ماجرا از جایی شروع میشود که «بری پرسکات» به شهر ساحلی و آرام پیلاین وارد میشود. بری با تمام وجود امیدوار است که بالأخره آرامش ازدسترفتهش را در این شهر بازیابد. در همان روز نخست اقامتش، با مردی منزوی آشنا میشود و احساس میکند او هم مثل خودش از رنجی پنهان در عذاب است؛ مردی که انگار هیچکس دیگر او را نمیبیند. این مرد «آرچر هیل» نام دارد و همانطور که از نام رمان پیداست، این کتاب دربارهی او و صدای گمشدهاش است.
تریسی کراسوایت بیست سال تمام است که دارد حقایق اطرافش را زیرورو میکند، بلکه جوابی برای گمشدن خواهرش، محاکمهی قاتل او و تمام اتفاقات قبل و بعدش پیدا کند. تریسی باور ندارد «ادموند هاوس» که یک متهم متجاوز است و به قتل سارا محکوم شده، او را کشته باشد و تا جوابهایی که میخواهد را نگیرد، قرار پیدا نمیکند. تریسی کراسوایت برای اجرای عدالت واقعی، کارآگاه پلیس سیاتل در بخش قتل میشود و زندگی خود را وقف یافتن رد قاتلان میکند. وقتی بقایای جسد سارا حوالی کوههای زادگاهش پیدا میشود، تریسی از همیشه مصممتر میشود تا پاسخ سؤالات چندسالهاش را پیدا کند. در خلال جستوجوی کراسوایت برای حقایق، رازهای تاریک که انگار سالها مدفون بودهاند، رخ مینمایند و حال و آینده و حتی گذشتهی قهرمان داستان را عوض میکنند. این رازهای فاششده، بیش از آنکه مایهی آرامش تریسی شوند، خود سؤالات دیگری هم در ذهن او ایجاد میکنند و مسیری خطرناک و مهیب را پیش رویش قرار میدهند.