طبقات عامه هم به دفاع از آنچه مسئولیتگریزی اشرافی آن را از دست میداد، علاقهی قلبی نداشت. با اینهمه سقوط دنیای اشراف ساسانی، نیروی حیاتی ایران را از بین نبرد. روح ایرانی در زبان، در سنت و در تاریخ وی باقی ماند، مقاومت کرد و در طی دو قرن کشمکش، آنچه را به خود او تعلق داشت و ویژهی امپراطوری محکوم به سقوطش نبود، با سرسختی حفظ کرد. سرانجام ققنوس دوباره از میان خاکسترهایی که آتش آن خاموش شده بود، سر برآورد. فقط یک خاموشی طولانی که ناگزیر بود، بین حیات تازهاش با آنچه به گذشتهی او تعلق داشت، فاصله انداخت. آنچه به گذشتهاش تعلق داشت، شور و غرور و یک جوانی طولانی بود. آکنده از قهرمانیهای بزرگ و در عین حال سرشار از گمراهیهای بزرگ. نه آیا دوران جوانی لغزشهای بزرگ را هم در پی پیروزیهای بزرگ به دنبال دارد؟ معهذا یاد آن روزگاران شاد و پرجوش و خروش جوانی که سبکسریها و دیوانگیهایش نیروی انسان را تباه میکند، مایهی دلنوازی است. کیست که آن روزگاران ازدسترفتهی جوانی خود را با شوق و حسرت یاد نکند؟ روزگاران قهرمانیهای بزرگ، خطاهای بزرگ و لذتهای بزرگ را که تا چشم باز کردی، گذشت. یاد باد آن روزگاران، یاد باد!
قهرمان داستان، دختری جوان به نام «توسکا مشرقی» است. زندگی روتین و عادی دختری که همیشه به بازیگری علاقه داشته، طی یک اتفاق دگرگون میشود. توسکا همراه دوستش رفته تا هنگام آزمون بازیگری کنارش باشد. مجموعهای از اتفاقات، مسئولان را ترغیب میکند که از توسکا نیز آزمون بازیگری بگیرند. نتیجهی آزمون از تصور خود توسکا هم بسیار بهتر است و او پذیرفته میشود. پس از آن، او راه سختی را طی میکند، یاد میگیرد بازی کند، با بسیاری تابوها و نیز برخی افکار سنتی خانوادهاش میجنگد و به ستارهای تبدیل میشود که هم به موفقیت و هم به شهرت دست مییابد. سه سال از این لحظهی سرنوشتساز میگذرد. در طول این سالها، مرد موفقی به اسم «شهریار» که نخستین بار توسکا را در همان آزمون بازیگری دیده بوده، به بازیگر جوان علاقهمند میشود. اما ماجرا از جایی جذابتر میشود که پای خوانندهای مشهور و محبوب به نام «آرشاویر» به داستان باز میشود. راهِ پیش روی توسکا، مسیری است پر از فرازونشیب، تصمیمهای دشوار، تلخیها و شیرینیها و اشکها و لبخندهایی که مخاطب رمان را نیز با خود میبرد و او را شریک غمها و شادیهای توسکا میکند.
دکتر عبدالحسین زرینکوب همواره به سعدی و به شعر و نثر او علاقهمند بود و مدتی هم بود که قصد داشت کتابی کامل همچون آنچه برای حافظ، عطار، نظامی و حلاج نوشت، دربارهی نبوغ سعدی و بررسی یکبهیک آثار ارزشمند او بنویسد. اما اجل دست به گریبانش شد و رخصتش نداد. «حدیث خوش سعدی» از یادداشتهای پراکندهای که دکتر زرینکوب طی سالها دربارهی زندگی و اندیشهی سعدی قلمی کرده بود، گرد آمده است؛ یادداشتهایی که همانطور که از نویسندهی آنها سراغ داریم، پر هستند از مطالب بدیع، مستند و درخور توجه. زرینکوب در این کتاب از شرایط ایران در زمان حیات سعدی گفته، از گذران زندگی مردم شیراز در روزگار شاعر، از تحصیل در بغداد و سپس بازگشت به وطن و نیز روحیات و حال و کار سعدی در بازگشت به شیراز. استاد زرینکوب از سفرهای سعدی نوشته و دربارهی تخلصش سخن گفته، به بوستان و گلستانش پرداخته و آثاری که شعرش بر مردم جایجای جهان گذاشته و نیز منش و اخلاقش که مقام او را فراتر از شعرسراییِ صرف میبرد.
کُری تیلور مُردن را مدتی پیش از مردنش نوشت. او در این اثر از اندوهی نوشته که وقتی متوجه ابتلایش به سرطان شده، گریبانش را گرفته. از سالها مبارزه با این بیماری مرگآسا و تلاشش برای زندگی. از افکار و حالاتش، از ترسهایش، از باورهایش، از احساسش نسبت به مرگ و همینطور به زندگی، از کودکی، نوجوانی و از مرگ پدر و مادرش. از تصمیمش برای خودکشی اما ایستادن سمت زندگی، از نوشتن و هرآنچه باعث میشود زندگی با تمام دردها و مشقاتش به زیستن بیارزد. تیلور مردن را با فصل «دلواپسی» آغاز میکند که بیشتر بر احوال حالش تمرکز داشته و در عینِ شجاعت، ترس از مواجههی مستقیم با مرگ است. سپس در فصل «خاک و خاکستر» به گذشتههایش نقب میزند؛ به کودکی و نوجوانی. آنجا که ریشهی تمام ترسها و وابستگیها، خشمها و شادیها نهفته است. سپس در فصل «پایانها و آغازها» به اکنون برمیگردد. به آنچه مشغول انجامش بود: مردن. و مینویسند تا آنجا که واژههایش همچون نفسهایش به آخر برسند و در مواجهه با قطعیت وحشتآور مردن، زبانش بند بیاید و نای صحبت را از او بگیرد. و تا آنجا که همچون در سینما، فیلم تمام شد و تصویری سیاه بر پرده از خود باقی گذارد.
عنوان کتاب ابتدا میتواند پرسشی در ذهن مخاطب ایجاد کند که زندگینامهی ایزابل آلنده چرا باید «پائولا» نام بگیرد؟ پائولا نام دختر ایزابل آلنده است. در دسامبر 1991 پائولا به بیماری نادر پورفیریا مبتلا میشود و مدتی بعد بیماریاش وخامت بیشتری مییابد. چندی بعد و در اثر تزریق داروی اشتباه، پائولا به اغما فرو میرود. مادرش تصمیم میگیرد خاطرات گذشتهی خود و دخترش به همراه آنچه در روزهای دیرگذر انتظار برای بیداری پائولا بر آنها میگذرد را بنویسد تا دخترش وقتی سلامتش را بازیافت، بداند چه بر خودش و عزیزانش گذشته است. آلنده پیشتر نیز چنین تجربهی نوشتنی را داشته است. سالها قبل که پدربزرگش در بستر بیماری بود، ایزابل شروع به نامهنگاری با او کرد و در نامههایش برای پدربزرگ داستان میگفت. همین نامهها بودند که بعدتر تبدیل به رمان درخشان «خانهی ارواح» بدل شدند. پائولا جدای از بار احساسیای که دارد و به بهترین شکل علاقهی مادری به فرزندش را به نمایش میگذارد، حکایت جنگی است میان مرگ و زندگی و روایتی است از تقلای مادری برای ایستادن سمت زندگی و یافتن معنا در آن؛ در حالی که دخترش روی تخت بیمارستان و در اغماست. و همینطور شرح حالی است بهغایت شجاعانه؛ چرا که نویسندهی سطور این کتاب، با نهایت صداقت از اشتباههای بزرگ زندگیاش نیز سخن میگوید.
عاطفه منجزی در لبخند خورشید، داستان خبرنگار جوانی به نام «مهتاب فروزنده» را روایت میکند. مهتاب در تصمیمی جسورانه، بر آن میشود که داراییاش را برای گرفتن وکیلی صرف کند تا بتواند بدین وسیله، از زنی بیبضاعت دفاع کند. او به این منظور به وکیلی با نام «آریا زند» مراجعه میکند. وکیل نیز پس از اکراه فراوان و طفره رفتن از قبول این مسئولیت، سرانجام تسلیم اصرارهای مهتاب شده و وکالت زن بیبضاعت را قبول میکند.
استان نینا از دهکدهای کوچک در سال 1929 شروع میشود. جایی که شغل بیشتر مردان ماهیگیری است و نینای نه ساله با چشمان خاکستری و غیرمعمولش را برای بردگی به یک خانه معروف گیشا فروختند. پس از آن ما با نینا همراهیم تا شاهد دردها و رنجهای او به هنگام یادگیری هنرهای گیشا از رقص و موسیقی گرفته تا پوشیدن کیمونو و آرایش سر و صورت باشیم. در روایتش تحولات جسمی و روحیاش را درک کنیم و وارد جهانی شویم که در آن ظواهر از اهمیت ویژهای برخوردارند. شرایط ژاپن پیش، هنگام و پس از جنگ جهانی دوم را ببینیم. جایی که زنان آموزش میبینند و تمرین میکنند تا بتوانند مردان قدرتمند را فریب دهند. این روایت اثری درخشان و عاشقانه، اروتیک و پرتعلیق در زمانهایست که عشق به عنوان یک توهم مورد نکوهش قرار میگیرد.
«سر و ته یک کرباس» که یکی از آثار نامیِ محمدعلی جمالزاده به شمار میشود، سرنوشت کودکی و جوانی نویسنده است. از آنجا که محور رویدادهای کتاب شهر اصفهان است، جمالزاده آن را «اصفهاننامه» نیز خوانده است. این کتاب در واقع از دو بخش کلی تشکیل شده است. بخش اول «یادگارها و آغاز کار» نام دارد و به بیان خاطرات دوران کودکی و سرگردانیهای جوانی نویسنده میپردازد و او به این وسیله، بخشی از تاریخ شهر اصفهان را نیز مرور میکند. بخش دوم که «بههم رسیدنِ سر و تهِ یک کرباس» نام دارد، شرح ملاقات جمالزاده با یکی از دوستان قدیمیاش است. دوست قدیمی ماجرای آشناییاش با یک شیخ را تعریف میکند و این بخش کتاب، حالوهوایی عرفانی نیز به خود میگیرد. جمالزاده تحریر «سر و ته یک کرباس» را سال 1323 در ژنو به اتمام رساند. این کتاب نخستین بار، یازده سال بعد و در سال 1334 منتشر شد.
ابوالمغیث عبدالله بن احمد بن ابی طاهر، مشهور به حسین بن منصور حلاج، شاعر، صوفی و عارف ایرانی قرن سوم هجری بود. او در سال 244 هجری قمری چشم به جهان گشود. به خاطر اعتقاداتش و با اتهام به کفرگویی و الحاد، پس از شکنجههای بسیار به دار آویخته شد؛ سپس پیکرش سلاخی و سپس سوزانده شد و خاکسترش را به رود دجله ریختند. «شعلهی طور» مروری است ارزشمند، بر زندگی و اندیشههای منصور حلاج؛ از چگونگی شکلگیری افکار و عقاید او تا مبارزات سیاسیاش، فرجام غمانگیز و دلخراش او و نیز پیامها و پیامدهای زندگی و مرگ پرتلاطم حلاج.
کتاب حاضر، تالیف دکتر عبدالحسین زرینکوب، منتقد ادبی، تاریخپژوه و عرفانپژوه معاصر است. از دیگر آثار مهم وی میتوان به بامداد اسلام، دو قرن سکوت، از کوچه رندان، تصوف ایرانی، پیرگنجه و تاریخ ایران اشاره کرد.
نام این کتاب از داستان معروف کتاب منطقالطیر عطار، یعنی سفر پرندگان برای یافتن پادشاه خودشان اقتباس شده است. در این کتاب دکتر زرینکوب به بررسی اندیشه عرفانی عطار و تحلیل و بررسی ابعاد عرفانی آثار او میپردازد.