کتاب «مردمان فرودست» روایتگر عشقی عمیق و متفاوت بین یک مرد سالخورده به نام ماکار الکسیوویچ و معشوقهاش، واروارا الکسیونا است که سن دخترش را دارد. فئودور داستایوسکی، رمان «مردمان فرودست» را با الهام گرفتن از نویسندگانی روسی و فرانسوی همچون نیکلای گوگول، الکساندر پوشکین، و پیتر آبلارد، به رشتهی تحریر درآورده است.
طاعونِ آلبر کامو از شهری به نام «اوران» روایت میشود. اوران که «وهران» نیز خوانده میشود، یک حاکمنشین فرانسوی در ساحل الجزایر است. بیماری طاعون در شهر همهگیر شده و زندگی ساکنانش را بهکل مختل کرده است. راوی داستان تا بخشهای پایانی، هویت خود را فاش نمیکند. او از موشهایی که در جایجای شهر پیدایشان میشود میگوید و از مرگومیر غریب آنها که نگرانی بسیاری را در پی دارد. مقامات اما انگار مرگ موشها را خطری بر سلامت مردم نمیدانند و اقدامی نمیکنند. چندی بعد، این مردم شهر هستند که قربانی این بیماری میشوند. پزشکان بیماری را مسری تشخیص میدهند و چیزی نمیگذرد که که گسترش طاعون از دست خارج میشود و مسئولین بالاخره چارهای جز قرنطینهی شهر پیش روی خود نمیبینند. وضعی که کامو در این رمان شرح کرده، برای ما و تمام همعصرانمان که پاندمی کرونا را پشت سر گذاشتهایم، بیگانه نیست و بسیاری از جزئیات داستان هم میتوانند حقایقی دربارهی آنچه بر ما گذشت را برای ما آشکار کنند. نویسندهی طاعون، قصهگوی بسیار قدرتمندی است، اما آنچه قلم او و بهخصوص طاعونش را اینچنین پرآوازه کرده، تأملاتی است که در خلال داستان به هنرمندی بیان میشوند و سرچشمههایی در دانش فلسفی، جامعهشناختی و اجتماعی کامو دارند.
پائولو کوئلیو «جاسوس» را در سال 2016 و به زبان اسپانیایی نوشت. اما رمان، همچون باقی آثار این نویسنده، خیلی زود به زبانهای دیگر هم ترجمه و در سراسر جهان پخش شد. کوئلیو در این اثر به داستان زندگی یکی از مرموزترین زنان تاریخ پرداخته است: «ماتا هاری». «گرترود مارگارت زِله» که با نام «ماتا هاری» شناخته میشود، رقاصی هلندی-آلمانی بود که در جریان جنگ جهانی اول به جاسوسی در خاک فرانسه و البته برای آلمانیها متهم شد. یک ازدواج ناموفق، تولد دو فرزند و سرانجام طلاق، آغاز جوانی ماتا هاری را به سالهای میانی آن رساندند. مدتی پیش از سیسالگی، ماتا هاری به پاریس رفت و در سیرکی مشغول به اجرای برنامههای گوناگون پرداخت. او هواداران و شیفتگان بسیاری پیدا کرد، اما چندی نگذشت که چالش اصلی زندگیاش رخ نمایاند. اتهام به جاسوسی، زندگی ماتا هاری را بهکل عوض کرد و روزهای دشوار و سرنوشتی شوم را پیش پایش گذاشت.
این کتاب داستان مردی است به نام «پاوِل ایوانوویچ چیچیکف»؛ مردی میانسال از طبقهی متوسط. چیچیکف پا به شهر کوچکی میگذارد و توجه مقامات محلی و مالکان زمین را به خود جلب میکند. او دربارهی گذشتهاش و آنکه هست، اطلاعات کمی میدهد و در مورد اهداف و برنامههایش نیز چیز چندانی فاش نمیکند؛ برنامهی غریب و مرموزی که برای دستیابی به «نفوس مُرده» در سر دارد. چیچیکف راهی تازه برای ثروتاندوزی یافته و با به عاریت گرفتن نام و نشان مردگان، وثیقههایی در بانک میگذارد و از مزایای آن بهره میبرد. این، بستر اصلی داستان نفوس مرده است که در آن اتفاقات کوچک و بزرگ بسیاری نیز رخ میدهد. نتیجهی تلاش گوگول، تصویری است زنده از روسیهی آن زمان با تمام خرافات، خیالپردازیها، تجملات کوتهبینانه و تمام صفات دیگری که مبتلابهِ مردم آن روزها بوده است. نویسنده در این کتاب گاه از زبان طنز استفاده میکند و موقعیتهایی خندهآور را پدید میآورد و گاه مسیر قصه را به بحثهای فلسفی و عمیق رهنمون میکند.
بههنگام خواندن این کتاب، چهبسا فرضیههایی که برایتان پدید آید. شاید تصور کنید کتاب دربارهی زنی است که مدام در اندیشهی زنی است که زندگیاش را از او گرفته است. شاید خیال کنید در مورد زنی است که قصد دارد راهی بیابد تا وارد زندگی همسر پیشین خود شود که بسیار دوستش میداشته. ممکن است او را تنها بیماری روانی و الکلی بدانید که در پی آزار دیگران است. شاید بپندارید او زنی بدطینت بوده و شوهرش از دستش نجات یافته است. شاید گاهی با او همدردی کنید و گاه از او رو برگردانید. ممکن است گمان کنید که بهخوبی انگیزهها، تاریخچه و ساختار رابطههای داستان را میدانید و در نهایت، ممکن است به هیچچیز گمان نبرید. زنی میان ما رمانی رازآلود و هیجانانگیز است که در حالی که اسراری از یک ازدواج حسادتبرانگیز را روایت مینماید، حقایق تکاندهندهای از آنچه برخی بهنام عشق انجام میدهند را هم نمایان میکند.
بادبادکباز همچون تمام آثار خالد حسینی پر از غم است. مگر میشود از افغانستان سخن گفت و حرفی از اندوه به میان نیاورد؟ داستان بادبادکباز از کابل آغاز میشود. جایی که راوی داستان «امیر» هنوز کودک است و با پسر خدمتکارشان «حسن» روزهای پرفرازونشیبی را سپری میکنند. حوادث درونی و بیرونی بسیاری دست به دست هم میدهند که راه امیر و حسن از هم جدا شود. امیر به آمریکا رفته و پس از سالها «راهی برای جبران مافات» مییابد. از آنجا که راهی برای بازگشت به گذشته وجود ندارد، امیر باید بکوشد آینده را تغییر دهد. خالد حسینی همزمان با روایت داستانی پر از تلخیها و گاه خوشیها و در بستر قصه، چند مورد از مهمترین وقایع سیاسی و اجتماعی افغانستان در دهههای گذشته را نیز مرور میکند. اما مهمترین نکتهای که بادبادکباز را به رمانی گیرا و جذاب بدل کرده، قلم نویسنده و تبحر او در بیان احساسات و شخصیتپردازی بینقص آن است؛ بهطوری که شنونده خواهناخواه با امیر و پدرش، حسن و علی، ثریا، سهراب، رحیمخان و دیگر آدمهای ماجرا همراه خواهد شد و دردهای آنها را همچون درد خود احساس خواهد کرد.
کتاب مادام بواری، داستان زنی است بهنام «اما روئو»، دختر یک دهقان که روحی سرکش و سودایی دارد؛ روحی که هیچوقت اقناع نمیشود. به سودای رهایی از زندگی روستایی، اما با مردی بهنام «شارل بواری» که یک کمکپزشک شهرستانی است، ازدواج میکند. ولی دیری نمیگذرد که به ابتذال و ناچیزی روح این مرد مهربان و مظلوم ولی بینور و کوتهبین پی میبرد و از زندگی با او بهسختی احساس کسالت میکند. این کتاب دریایی از مشاهدات و مطالعات دقیق روانکاوی است که بهصورتی فشرده و بهسبکی که در آن واحد باشکوه و زیبا و ساده و بیپیرایه است، بهرشتهی تحریر درآمده است.
ادراک ما از آنچه هست، موقعی صورت میگیرد که آن را بدون محکومکردن، بدون توجیه و بدون تعیین هویت بشناسیم. آگاهی از اینکه شخص در شرایط خاص یا حالت خاصی است، خود یک روند رهایی است؛ اما آنکس که از شرایط خود و از تلاش خود آگاه نیست، سعی میکند غیر از آن چیزی باشد که هست و این برایش عادتی میشود؛ پس بنابراین بهخاطر داشته باشید که ما در نظر داریم به بررسی آنچه هست بپردازیم، به مشاهدهی آنچه که حقیقت است و آگاهی از آن، بدون نقطهنظرهای متعصبانه و بدون هیچ نوع تعبیر و تفسیری. این نیاز به یک ذهن موشکاف خارقالعاده دارد، به یک قلب انعطافپذیر، تا بتواند از آنچه هست، آگاه شود و آن را دنبال کند؛ زیرا آنچه هست، از تعقیب بازمیماند، از رفتن به دنبال حرکت سریع آنچه هست، متوقف میشود.
داستان «مرشد و مارگریتا» با صحبتهای میان یک نویسنده و یک شاعر در مسکو شروع میشود. یکی از آنها، نمایندهی روشنفکران ادبی است و با اندیشهی سطحی و تکبعدیاش، فضا را برای اندیشههای دیگر تنگ کرده و تنها به مریدان و دنبالهروهای خود اجازهی پیشرفت میدهد. سایهی این افراد بر تمام ادیبان و نویسندگان سنگینی میکند. یکی از کسانی که قربانی این سیستم مافیایی میشود، «مرشد» داستان است. ماجرای این کتاب، درست مانند داستان زندگی خود بولگاکف است. داستان بهصلیبکشیدن مسیح در زمان پونس پیلات، فرمانروای رُمی یهودا، آیینهی تمامنمای دوران سیاه حکمرانی استالین و کشتارهای دستهجمعی مخالفان بهویژه هنرمندان، روشنفکران و دگراندیشان است. بولگاکف برای گریز از تیغ سانسور به این استعاره متوسل میشود. بهمیانکشیدن پای شیطان و مریدانش، آمدنش به مسکو و بهپاکردن آشوبهای فراوانی که باعث دستگیری و زندانیشدن افراد زیادی شد، در واقع نماد مکتب کمونیسم است که هفتاد سال، نیمی از دنیا را به خاک و خون کشید و هنوز هم در بعضی کشورها ادامه دارد. عشق میان مرشد و مارگریتا نیز ریشه در زندگی نویسنده دارد؛ عشق در فضای رعب و وحشت با همهی تلخکامیها و شکنجههایش.
ماجراهای «بینایی»، چهار سال پس از حوادث رمان «کوری» روایت میشوند. انتخاباتی در کشور در حال برگزاری است که ابتدا به نظر میآید کسی قصد شرکت در آن را ندارد. اما در ساعات پایانی رأیگیری، بهیکباره مردم به حوزهها هجوم آورده و صندوقها را با برگههای رأیشان پر میکنند. اما نتیجهی شمارش آرا تعجب تمام دولتمردان را برمیانگیزد؛ حجم عظیمی از رأیها «سفید» هستند. داستان «بینایی» به آنچه پس از انتخابات اتفاق میافتد، گمانههای سیاسیون، تصمیمها و فشارهای حکومت به مردم برای رأی دادن دوباره و آثار این فشارها میپردازد. شخصیتهای اصلی «کوری» نیز گاه وارد داستان میشوند و نقش خود را در قصهی «بینایی» ایفا میکنند.