فضا و جغرافیایی که آثار اوکانر در آنها اتفاق میافتد بیشتر در محدودهی شمالی آمریکا قرار دارد. شخصیتهای داستانی او اغلب دارای ضعفهای اجتماعی هستند و بحثهای نژادی و قومی به خصوص وضعیت زندگی سیاهان در داستانهای او پر رنگ است. او با اطلاعات پراکندهای که به خوانندهاش میدهد، امکان پیشگویی و حل گرههای احساسی داستانها را پیش پای مخاطبش میگذارد. داستانهای اوکانر از فضا و شرایط زندگی خودش تاثیر بسیار گرفته است و بیشتر آنها دربارهی مسائلی است که اون نسبت به آنها بدبین بوده است.
در سال 2009 «مجموعه داستانهای فلانری اوکانر» در رایگیری بنیاد کتاب ملی آمریکا، به عنوان بهترین اثری که جایزه کتاب ملی آمریکا در حوزه ادبیات تخیلی طی 60 سال گذشته به خود اختصاص داده، شناخته شد.
داستان «ما شروعش میکنیم» همانجایی آغاز میشود که «ما تمامش میکنیم» خاتمه یافته بود. روایت داستان را اتلس آغاز میکند و تا پایان سیوشش فصل کتاب، او و «لیلی» یکیدرمیان راوی فصول رمان هستند. این کتاب داستان امید، رشد، دوست داشتن و در رأس همه داستان شروع دوباره است. داستان جسارت و شجاعتی که لازم است وقتی همهچیز تمام شده، باز هم سمت زندگی بایستی و آن را از نو آغاز کنی و هرقدر هم که تلخیهای گذشته هنوز زیر زبانت حس میشود، شهامت این را داشته باشی که با خلق تجربههای شادتر، شیرینی زندگی را هم تمام و کمال حس کنی. هوور در خلال خلق این رمان تلخ و شیرین، نگاهی نزدیک نیز به پدیدهی خشونت خانگی میاندازد و آن را از منظر مادری تنها، به تصویر میکشد. همچنین، نویسندهی ما شروعش میکنیم توانسته تابیدن نور عشق بر تمام تاریکیهای دلشکستگی را با تمام ظرائف و فراز و فرودهایش شکل دهد.
«گوئن پراکتور» پس از آنکه در «دریاچهی مهآلود» با این حقیقت مهیب مواجه شد که همسرش قاتلی سریالی است، به هر مشقتی بود، زندگی تازهای را همراه دو فرزندش ساخت. او پس از به زندان افتادن همسر سابقش، بهناچار وارد جدالهایی سخت با همدستان همسر سابقش شد تا بتواند جان خود و فرزندانش را نجات دهد. حالا داستان «مردی از شب» از یک مسافرخانه شروع میشود. آن هیولا چند روزی است که از زندان گریخته و پیامکی روی گوشی گوئن، او را به جنگی دیگر فرامیخواند: «دیگه هیچجا جات امن نیست.» اما گوئن نه خودش آدمی است که به همین سادگی میدان را خالی کند و نه در این جنگ تنهاست. «سیم کید» در این مسیر با او همراه است. اما همهی اینها چیزی از دهشت نیروی مقابلشان کم نمیکند. این جدال، پر است از بازیهای ذهنی پیچیده و بیرحم که در آن کشمکش به اوج میرسد و تصمیماتی بسیار دشوار سر راه قهرمانان این داستان قرار دارد.
سالار مگسها نخستین بار در سال 1954 منتشر شد. گلدینگ در این رمان بستری جذاب را برای بیان نظریات خود انتخاب کرده و ساخته است. داستان از جایی شروع میشود که یک هواپیمای حامل بچههای مدرسهای حوالی یک جزیرهی متروک سقوط میکند. کودکانی که حالا بیسرپرست ماندهاند، خود ناچار به ادارهی امورشان هستند. در این خلال، مفاهیمی چون تفکر جمعی در مقابل فردیت و منطق در مقابل احساسات مورد بحث قرار میگیرد. در این میان، گلدینگ به مقولهی اخلاق نیز به زیبایی پرداخته است. فضاسازی دقیق نویسنده در سالار مگسها و پرداختن موجز و مستقیم او به مفاهیم اساسی فکری، رفتاری و اجتماعی بشر در این بستر، باعث شده عموم فهرستهای معتبر کتاب، نام این اثر را در زمرهی صد رمان برتر تاریخ بیاورند. تا کنون چند اقتباس مستقیم و با همین عنوان، از روی سالار مگسها ساخته شده که میتوان به فیلمهایی به سالهای 1963 و 1990 اشاره کرد. اما سریال محبوب «لاست» را نیز از جهاتی میتوان وامدار رمان ویلیام گلدینگ دانست.
دوستش دارد و سالها کنار او بوده، تنها مرهم روزهای سخت زندگی اوست. اما پای پسر دیگری به داستان باز میشود؛ پسری مرموز و جذاب به نام «آشر هانت». ورود آشر به زندگی کیت، خیلی چیزها را تغییر میدهد. لیزا د یانگ در این اثر به خوبی نشان میدهد، دردهایی که فرد فروخورده، زخمهایی که به خیالش درمان کرده و فاجعههایی که انگار از سر گذرانده، چگونه میتوانند دوباره و پس از سالها، بیرون بریزند، سر باز کنند و رخ بنمایند. «وقتی باران میبارد» با همهی اینها روایتی از عشق و امید نیز است و معجزههایی که بهواسطهی پیوند روح انسانها میتوانند آدمی را به زندگی بازگردانند.
مجموعهی «عروس بید» از ده داستان کوتاه تشکیل شده. علیخانی در این مجموعه به داستانهای هولانگیز و خلق موقعیتها و فضاهای وحشتناک نزدیکتر شده است. داستانهای عروس بید، روایات موجز و جذابی هستند که گاه ماجرا در ماجرا شده و مخاطب را تا پایان میکشانند و شگفتزدهاش میکنند. عناصر طبیعت، که در تمام آثار این نویسنده نقش پررنگی دارند، اینجا یک قدم فراتر آمده و چون شخصیتهای داستان ایفای نقش میکنند؛ از حیوانات و گیاهان گرفته تا کوهها و درهها. باورها و اعتقادات مردم میلَک در این مجموعه نیز اهمیتی اساسی دارند و اینجا، نقش خرافات نیز از پیش پررنگتر شده است. «پناه بر خدا»، «آقای غار»، «هراسانه»، «پنجه»، «رتیل»، «جانقربان»، «عروس بید»، «مردهگیر»، «بیل سر آقا» و «پیر بیبی» ده داستان این مجموعه هستند.
روای «سوگ مغان» مانند نویسندهاش اهل بم کرمان است. او که به نظر از ناراحتی شدید روانی رنج میبرد، به توصیه و تجویز روانکاوش به زادگاهش برمیگردد تا شاید به آرامش برسد. در رمان سوگ مغان محمدعلی علومی که نامزد دریافت جایزههای ادبی جلال آلاحمد و کتاب فصل بوده است، راوی در سفرش به بم با اتفاقاتی عجیب روبرو میشود. او پس از برخورد با درویشی مارگیر و بیابانگرد، درمییابد که درویش در کوزهای قدیمی، یک دست بریده را حمل میکند. داستان این سفر که با این برخورد عجیب همراه است، به سفر به مکانی ماقبل تاریخ میرسد که در آنجا باید با موجودی اهریمنی روبرو شود.
آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند، روایتگر داستان زنی جوان به نام «جوانا تیل» و دختربچهای به اسم «اورسا» است که سرنوشتشان بهنوعی با هم گره میخورد. جوانا مدتی است که مادرش را از دست داده و خود نیز از مبارزه با سرطان جان سالم بهدر برده است. او روی گونهای خاص از پرندگان تحقیق میکند و به دانشگاه باز میگردد تا با به پایان رساندن پژوهشهایش، مدرک دکترایش را دریافت کند. یک روز که اورسا به خانه میرسد، دختربچهای را در حیاط منزلش میبیند. دختربچه میگوید اسمش اورسا است و ادعا میکند از ستارگان به روی زمین آمده تا شاهد پنج معجزه باشد. جوانا که حرف دختر را باور نکرده، میکوشد او را قانع کند تا پیش والدینش برگردد. اما سرانجام زن جوان تسلیم میشود و دخترک را به زندگیاش راه میدهد. اما اینجاست که سومین شخصیت کلیدی داستان وارد میشود. جوانا از پسر جوان همسایه، «گابریل نش» میخواهد تا در حل معمای این دختر مرموز او را یاری دهد. اما هرچه زمان بیشتری میگذرد، جوانا و گابریل با سؤالات بیشتری مواجه میشوند. اما مسیر پیش رو، پر از شگفتی، عشق و امید است.
مجموعهی «اژدهاکشان» از پانزده داستان کوتاه تشکیل شده. داستانهای اینمجموعه نمونههایی برجسته در ادبیات بومی و اقلیمی محسوب میشوند. علیخانی در داستانهای این مجموعه نیز به سراغ باورها و اعتقادات مردم روستا رفته است. پشتوانهی فرهنگی، اجتماعی و تاریخی اثر در کنار توجه نویسنده به بُعد مردمشناسی در داستانهایش، ترکیب تازهای ساخته است که میتواند هر مخاطبی را با خود تا پایان همراه کند. عناوین داستانهای اژدهاکشان از این قرارند: «قشقابل»، «نسترنه»، «دیولِنگه و کوکبه»، «گورچال»، «اژدهاکشان»، «ملخهای میلک»، «شول و شیون»، «سیا مرگ و میر»، «اوشانان»، «تعارفی»، «کَل گاو»، «آه دود»، «اللهبداشتِ سفیانی»، «آبِ میلک سنگین است» و «ظلمات».
کتابها سرنوشت مردم را تغییر میدهند. در این بین، «بلوما لنون» زن 45 سالهای که استاد ادبیات است و زندگی خود را وقف ادبیات کرده است، قربانی کتابها میشود. در یکی از روزهای بهاری 1998، او نسخهی دست دومی از کتاب شعرهای «امیلی دیکنسون» را از یک کتابفروشی در سوهو میخرد و درست زمانی که سر نبش اولین خیابان، به دومین شعر کتاب میرسد، اتومبیلی او را زیر میکند. راوی داستان گزینهی اصلی جایگزینی بلوما در دانشگاه است. او در اتاق کار سابق بلوما، نسخهای از کتاب «مرز سایه» اثر «جوزف کنراد» مییابد؛ کتابی متعلق به مردی به نام «کارلوس بروئر» که آغشته به سیمان است! او برای یافتن صاحب کتاب و سر درآوردن از راز آن، راهی سفری میشود که در هر قدم، افقهای تازهای را بر او میگشاید. او در سفرش بهطور مستقیم و غیرمستقیم با انسانهایی مواجه میشود که هر کدام داستانی شنیدنی و گاه تکاندهنده و البته مرتبط با کتاب و ادبیات دارند.