«دختری که پادشاه سوئد را نجات داد» هم مانند رمان اول یوناسون داستانی جذاب و گیرا را روایت میکند. حرفهی پیشین نویسنده یعنی روزنامهنگاری، بسیار به او کمک کرده تا حقایق تاریخی را با روایت داستانش درآمیزد و همزمان با قصهگویی، اطلاعات جالبی نیز به مخاطب بدهد. این کتاب را میتوان داستانی طنز با درونمایههای تاریخی دانست؛ شخصیتهای رمانهای یوناسون در خلال پیشبرد زندگی و ماجراهای خود، برگهای تاریخ را هم ورق میزنند و از آنها عبور میکنند. «نومبکو مایکی» دختری است که هیچگاه قرار نبوده یک قهرمان باشد. او در کلبهای کوچک در منطقهای فقیرنشین از آفریقای جنوبی متولد شد و به نظر میرسید زندگی کوتاه و سختی پیش رویش باشد. اما تقدیرش طوری رقم میخورد که مورد تعقیب بیرحمترین سرویس جاسوسی جهان قرار میگیرد و مهمتر از آن، سرنوشت پادشاه سوئد بر دوش او میافتد.
«تمام چیزهایی که باقی گذاشتیم» روایتگر داستان مردی به نام «جیمز دوناتو» است. جیمز مدیر مالی شرکت دوناتو بوده و دو ماه پیش از مراسم عروسیاش ناپدید میشود. او در جستجوی برادرش که برای پولشویی گریخته، به مکزیک رفته بوده که خبر میرسد در دریا غرق شده و مُرده است. سالها بعد جیمز به خود میآید و میفهمد که تمام آن سالها را در مکزیک بهعنوان یک نقاش و با نام «کارلوس دومینگز» زندگی کرده و پس از ازدواج صاحب دو فرزند هم شده است. پس از مرگ همسرش، خواهر زنش «ناتالیا آیز» به او کمک میکند که زندگیاش را جمع و جور کند. اما او یاد نامزد پیشینش میافتد که او را فراموش کرده، ازدواج کرده و فرزندی نیز دارد. این کتاب، داستان معمایی، پر از تعلیق و جذابی است از تقلای جیمز در فقدان همسرش، تلاش او برای مراقبت از نزدیکانش و توان و قابلیتی که انسان برای پیشروی به سوی خواستههایش دارد.
در بطن داستان «خانهای که در آن بزرگ شدیم» اتفاقی هولناک برای یکی از اعضای خانواده میافتد که زندگی کل خانواده را برای همیشه تحت تأثیر قرار میدهد. لیزا جول با روایتی غیرخطی، به بهترین شکل آنچه به این فاجعه انجامید را بیان میکند و بهتفصیل نشان میدهد که این اتفاق، چه اثری روی باقیِ اعضای خانواده گذاشته است. حادثهای که نمیتوان کسی را بهتنهایی برای آن مقصر دانست؛ اما یکیک افراد سهمی در اتفاق افتادنش داشتهاند.
داستان «الیزابت گم شده است» از نظرگاه پیرزنی هشتاد و چند ساله به نام ماود روایت میشود که به دنبال دوستِ گمشدهاش میگردد اما با آلزایمر دست به گریبان است و دائم سرنخها و حتی مسائل عادیتر را نیز فراموش میکند. تنها چیزی که درست به خاطر دارد، این است که «الیزابت گم شده است». علاوه بر الیزابت، سالها قبل و در دوران نوجوانیِ ماود، خواهر بزرگترش نیز مفقود شده است و ماود، دائم میان گذشته و حال در رفت و آمد است و خاطراتی را نیز به صورت نامنظم به یاد میآورد که میتوانند او را در حل کردن این دو معما یاری کنند.
رمان «رز گمشده» داستانی دربارهی دیانا است. زنی جوان و بااراده که پس از مرگ مادرش به جستجوی خواهر دوقلویش برمیخیزد؛ خواهری که پیشتر از وجودش بیخبر بوده است. دیانا در زندگیاش احساس سرگشتگی میکند و میل مبهم او برای تأیید شدن، باعث شده از رؤیاهایش دور شود و بهجایی رسیده که حتی درست نمیداند که است و در این دنیا چه میکند. جستجوی دیانا برای خواهرش، او را به باغی سحرانگیز در استانبول رهنمون میشود که فلسفهی زندگیاش را تغییر میدهد و اتفاقاتِ پس از آن نیز درک او از جهان را با چالش مواجه میکنند. رز گمشده داستانی است جذاب و چندلایه از برخوردهای اتفاقی، باغهای سحرآمیز، مناظر شهری پرجنبوجوش و آموزههای دگرگونکننده. رز گمشده یک افسانهی مدرن اما عمیق دربارهی حکمت قلب است.
مهمان ناخوانده رمانی پلیسی است که در فضایی پر از معما، تعلیق و هیجان روایت میشود. داستانی که با نفوذ به عمق ذهن و روان کاراکترها، از درونیترین نیتها و انگیزههایشان پرده برمیدارد. لاپنا در این رمان داستان هتلی را روایت میکند که در دل منطقهای کوهستانی قرار دارد. زمستان است و هتل، میزبان مسافران مختلفی است که میخواهند آخر هفتهی خود را به دور از هیاهو در آن سپری کنند. در روز اول همهچیز خوب به نظر میرسد اما داستان از جایی اوج میگیرد که طوفان و کولاکی شدید درمیگیرد و جاده مسدود شده و برق و تلفن هتل قطع میشوند. صبح روز بعد، جنازهی یکی از مهمانها پیدا میشود و ترس، تمام هتل را در بر میگیرد. هر کدام از مسافران، رازی دارد که فاش شدنشان میتواند به حل شدن معمای کلی داستان و فاش شدن راز اصلی کمک کند.
کتاب «تاریخچهی خصوصی خانه» را میتوان تاریخی از زندگی خانوادگی دانست. این کتاب در سال 2010 منتشر شده و علاوه بر موضوع تاریخ و مسائل اجتماعی، موضوعات دیگری از جمله تجارت، معماری، فناوری و جغرافیا را نیز شامل میشود. موضوعات مختلفی که خانهها را به شکل امروزیشان درآوردهاند. بیل برایسن در واقع با برگزار کردن یک تور درون خانه، به تاریخچهی هر بخش از خانه اشاره کرده و نقبی میزند به دل تاریخ و دیدگاههای خود در تمام زمینهها را بیان میکند. کتاب در واقع دربارهی «خانه» نیست؛ دربارهی مجموعهی حوادث تاریخی است که به شکلی جذاب، با بیان گاه طنزآمیز و کنایی بیان شده است.
بامداد سی اکتبر 1969، جسد چیس اندروز در باتلاق افتاد. در شرایط عادی، باتلاق آن را در سکوت، جذب و برای همیشه پنهان میکرد. یک باتلاق همهچیز را دربارهی مرگ میداند و آن را لزوماً حادثهای غمبار و قطعاً یک گناه به شمار نمیآورد. اما امروز صبح، دو پسر بچه با دوچرخههایشان از روستا به سمت برج آتشبانی قدیمی آمدند و از سومین پیچ پلههای برج، کاپشن جین او را تشخیص دادند.
اگر حقیقت این باشد، روایتگر داستان زن جوانی به نام «لوئن اشلی» است. نویسندهای نوپا که درگیر مشکلات فراوان است. در اوج دشواریهایش، کاری به او پیشنهاد میشود که میتواند اوضاع را برای او دگرگون کند. نویسندهی رمانی چندجلدی به نام «وریتی کرافورد»، دچار سانحهای شده و لوئن باید مجموعهی موفق او را ادامه دهد و به سرانجام برساند. اما هنگامی که به لوئن به سراغ یادداشتهای وریتی میرود، با حقایقی مواجه میشود که داستان تازهای را برای او رقم میزند. داستانی که در دل داستان اصلی کتاب، روایت میشود.
هر روانکاوی میداند خودِ حادثه مهم نیست، نحوهی واکنش شما به آن مهم است. ده نفر مختلف را در نظر بگیرید که برای همهشان در زندگی یک اتفاق مشابه رخ داده است. هر یک از آنها معنا و مفهوم خاص خودشان را از آن موضوع مشترک دارند. جودی از آن دسته اشخاصی است که بعدها هرگز به آن حادثه فکر نخواهد کرد. حتی یک بار، هرگز. آنچه در جودی در گذشتههای دور کودکیاش رخ داد، کاملا به دست فراموشی سپرده شد، پشت سر گذاشته شد، از رده خارج شد، از ریشه کنده شد. چنانچه روانشناسی نخوانده بود، باز هم تقریبا همین بود. با این همه، باید بپذیرد که حتی اگر هم فراموش شود، مثل آن نیست که هرگز اتفاق نیفتاده است. لوح به طور کامل پاک نمیشود؛ نمیتوانید ادعا کنید همان آدم سابق هستید.